جنگ نرم و فناوری
 
قالب وبلاگ

مگه میشه فاطمیه بشه اسمون نگیره...

مگه میشه بگی زهرا دل مرده جوون نگیره...

مگه میشه غربت تو گریه مون رو در نیاره....

تقصیر چشمای ما نیست اسم زهرا گریه داره....

 

سید مجید بنی فاطمه

[ سه شنبه هشتم بهمن ۱۳۹۸ ] [ 22:17 ] [ sahba ]

اینم یک انرژی مثبت از مولانا حقیقت....
نه به رنگ است و نه بو
نه به هآی است ونه هو
نه به این است ُ نه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویم 
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
همه اسرار نهانی
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخـــــور
به خدا حسرت دیروز عذاب است ; مردم شهر به هوشید...؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خـــــدا هســـــت
روی دیوار دل خود بنویسید خـــــدا هســـــت
نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید 
خـــــدا هســـــت...
خـــــدا هســـــت...

 

[ چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۸ ] [ 1:50 ] [ sahba ]


گاهی یهو نیستم
این یهویی ها که یهو پیش میاد، خیلی غرق در خیال و افکار میشم
چیزهای جالبی به ذهنم میاد
اما حیف که
یا نباید بگم
یا نباید بنویسم
یا نباید منتشر کنم
و یا نباید به آن اهمیت ...
نه دیگه
اهمیت نمیونم ندم
لابد واسم
یه جایی
یه حسی
یه گوشه دل و ذهن و خلوتی
مهم بوده که خدا میاره جلوم و دوباره با هم میشینیم با ویدئو چک، میبینیم
اما اون لحظات یهویی
که نیستم و حواسمم نیست که نیستم
تازه هستم و خیلی خودمم
باور کن
اینقدر خودمم که میفهمم چقدر از خودم فاصله گرفتم و دارم میرم که میرم
اگه میشد وسط این یهویی ها
وسط همون افکار و احوال
در حالی که داری از اتوبان صیاد و تنهایی و زیر برف، میایی بالا
اگه میشد همون جا به جایی نشست و 
هیچ صدای ماشینی نشنید و 
یا اینقدر اتوبان صیاد را طولانی میساختن که سه چهار روز طول بکشه پیاده بری تا برسی تهش
و یا کسی نگات نمی‌کرد و با خودش نمیگفت: نگا این اسکله چقدر چیز شده که داره زیر برف راه میره
خیلی خوب تر بود

ولش کن
بذار نگات کنه
بذار بگه
شاید حالم واگیردار بود و 
اونم حس منو پیدا کرد...

میگفتم
کجا بودم؟
آره آره
وسط صیاد بودم
نه
اونجا نه
آهان
وسط افکارم بودم
یهویی نیستم
حالا این که خوبه
گاهی یهویی میرم یه جای دیگه
مثلا یهو سر از ی شهری درمیارم
یا سر از ی دهات در میارم
که تا حالا گذرم اونجا نخورده بود
حتی شده که اومدم توش و دیدم نمی‌شناسم و از یکی پرسیدم: خانم ببخشید اینجا کجاست؟!
اونم سرشو انداخته پایین و گفته: استغفرالله ربی...
رفتم بالاتر و از ی آقاهه پرسیدم: جسارتا اینجا کجاست؟
گفته مثلا خیابون فلان !
گفتم درسته ... کدوم شهر؟
جوابم نداده و ی خنده کرده و رفته!

گوشیمو آوردم بیرون
نتم روشن کردم و میخواستم بزنم گوگل مپ یا جی پی اس
که یهو پیام اومده: مشترک مورد نظر! دو روزه که بسته شما تموم شده و مثل طلبکارا بازم میایی و لابد توقعم داری که بگم کجایی و اونجا چه شکری میخوری؟!!

دور زدم و برگشتم
گفتم همین راهو میرم تا بالاخره برگردم جای اولم
اما بدیش اینه که معمولا راه برگشت، از راه رفت، طولانی تره و آدم همش تعجب می‌کنه که چقدر راه اومده و حواسشم نبوده!

تا اینکه بالاخره
نیمه شب شرعی
میرسی و میبینی که
وسط کانالتی و نوشتی:
بیداری؟!

و ببین اونا دیگه چه قدر از خودت چیز...
منظورم...
آره...
باحالتر از خودتن که جوابت میدن و میگن: پ ن پ! اصلا معلومه کجایی؟

حدادپور_جهرمی 

 

پی نوشت: الان نمیدانم دقیقا کجام

[ سه شنبه یکم بهمن ۱۳۹۸ ] [ 0:9 ] [ sahba ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به نیت خوبی من و دوستانم شروع به وبلاگ نوشتن کردیم(شبکه سازی)
ولی اکنون تصمیم گرفتم که رسالت اصلیم رو شروع کنم
اول نام وبلاگم را به نام اصلیش تغییر می دادم.(از فناوری و مهندسی نرم به جنگ نرم و فناوری )
دعام کنید موفق بشم
از اینکه به وبلاگم سرزدید ممنون
منتظر نظراتتون هستم ...
که باعث دلگرمی من میشه...
یکم جاده خاکی رفتم الان اینجا شده دفتر خاطراتم
ولی هنوزم مبارزه ادامه داره
یاعلی
امکانات وب